یه چیزی تو فرهنگ و ادبیات ما وجود داره که راه تفکر رو به نوعی می بنده
مثلا اگر یه شاعر یه جمله گفته باشه به اعتبار زیبایی شعرش اون جمله مطلق تلقی میشه و اون جمله میشه چماق و می خوره تو سر کسی که حرف تازه ای میزنه! حتی جمله هم نه ، خیلی از سروده های شعرا همینطوریه
انقدر نمونه هاش زیاده که من فقط به یکی دو تاش اشاره میکنم
مثلا فرمو ده اند: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.حتما تا حالا هزار بار این جمله رو شنیدین.جمله ای که مخاطب رو به تزویر و دورویی و نمایش ترغیب میکنه
یا مثلا :هنر نزد ایرانیان است وبس!به نظر شما این درسته؟حتما بقیه مردم دنیا بی نصیب از شعور و فرهنگ و احساس هستند و ... البته اگر به بعضی چیز ها هنر بگیم که صد در صد فقط نزد ایرانیان است و بس
مثالهاش زیاده اما بخاطر استعداد شدید ما در بت پرستی(میدونید که ایرانی ها اولین قوم یکتا پرست بودند!) جملات گذشتگان رو وحی منزل میپنداریم.اصلا چرا دور بریم.بعضی ها شعرهای آبکی شهریار و آنچنان بالا میبرن و همه جا بکار میبرن که انگار طرف فیلسوف صاحب مکتبه.جالب اینه که نمایندگان فرهیخته ملت هم روز مرگ ایشون رو روز ملی شعر و ادب نام نهاده اند! باز جای شکرش باقیه که آی کیوی نمایندگان غزیز زیر خط فقر آی کیوست وگرنه روز تولد همچین یه مقدار به نظر معقول تره!!یکی از شعرهای آبکی ایشون هیچ وقت از یادم نمی ره.به شما هم میگم که باعث انبساط خاطر بشه
!فخر دارم که اگر خدمت بانکی کردم ....همه در خدمت بانک کشاورزی بود
البته این شعر جزء تبلیغات بانک مربوطه بود
<< Home