تب آلود
در ضربان خاكي ام
انديشه استوار مرا تبرهايي سبك مصلوب مي خواهند
و من تكرار مي گردم
مكثر
...اما
طناب عقل واحساسم از خود گريزان است
وسموم دشت انگاره ها رابجان مي بلعد
و شلاق وار بر پشت اميدم گرم مي تازد
كه من ديوانه تر از تو
و تب آلود واژه هاي تهي
هذيان انتظار رابر پيكرم چون مسيحا مي دمم
<< Home