گاهی اوقات فکر می کنم کاش یک نفر مثل خودم در کنارم بود
مثل مثل خودم همیشه با من بود و به من یادآوری میکرد اون چیزهایی رو که بهشون باور دارم
به یادم بیاره تا عمل کنم به اون چیزهایی که بهشون ایمان دارم
آخه ممکنه توی فرآیندهای تاثیر و تاثر ذهن و فکرمون به سمت مصلحت ها سوق پیدا کنه
چیزی که بوضوح دارم تو آدمهای فرهنگی و روشن فکر جامعه می بینم
قناعت به روزمرگی
!آرامش بواسطه سکون ونه آرامش به خاطر حرکت
نمیدونم این حرفی که الان میخوام بگم رومی پذیری یا نه اما
من همیشه بدنبال آدمی که کامل کننده من باشه بودم ولی بدنبالش نمی رفتم چون فکر میکردم وارد زندگیم خواهد شد
وهمینطور نقش مشابهی برای خودم بعنوان تکیه گاه وکامل کننده توی ذهن داشتم اما
!اما به یاد حرف یکی از دوستان میفتم که می گفت مکمل و اینا مال بچه هاس بدرد غذای بچه ها می خوره
آخه اون هم زمانی بشدت به انسان کامل کننده فکر میکرد
واقعا نمی دونم کدومش مدل بهتریه چون من هیچ کدومش رو تجربه نکردم وهیچ من دیگه ای هم نمیشناسم که تجربه کرده باشه
اما از نشانه هایی که تو اطراف، جامعه می بینم اولی داره تو ذهنم پررنگ تر میشه
چقدر بده آدم بخشی از خودش رو یه جا جا گذاشته باشه