عرض شود که خسته ام گردونه گردان خسته ام
یاد حرف یکی از دوستان افتادم که می گفت من نمی فهمم این دانشجو ها برای چی کار سیاسی میکنن! مگه تا حالا وارد کار شدن مگه تا حالا از نزدیک شرایط واقعی زندگی رو درک کردن.مگه میدونن برای زندگی مستقل در اجتماع چی کارباید کرد
!!راست می گفت
تو هر چقدر هم که بخوای ادامه تحصیل بدی بالاخره باید بری سر کار باید یه جایی مشغول به کار بشی، اون وقت منطورم و بهتر می فهمی. می فهمی دور شدن از روزمرگی چقدر سخته می فهمی واسه اینکه خودت شخصیتت احساست آرمانت اندیشت و مجموعا خودت لا بلای جریان زندگی گم نشه چه قدر سخته.تازه معنای مبارزه رو می فهمی! آره تا وقتی سرت دائما تو درس وگشت و گذار با دوستان و ایناست زیاد جلوی خودت مانعی نمی بینی و هی رجز می خونی. اما، اما با مردم بودن و خود بودن چیزه دیگه ایه
اگه میگم خستم واسه اینه که توی این شرایطی که گفتم خودم و کاملا تنها می بینم.تقریبا تمام اونایی که آرمان خواه بودن ،چسبیدن به استریم لاین زندگی.قبول دارم خیلی سخته
خسته ام چون توجیهات این آدمها بیشترخسته کنندس
منتظر یه اتفاقم تا خستگیم در بره
برای اینکه تجدید قوا کنم
!برای اینکه به خود م نیاز دارم، شدیدا