$SquawkBoxSubscriber.WindowTitle

$SquawkBoxSubscriber.CommentCount comments

#foreach ($Squawk in $SquawkBox)

:: $Squawk.CommentTitle

$Squawk.CommentBody

Posted $Squawk.CommentPostedDate by $Squawk.CommentPosterName ($Squawk.CommentPosterEmailAddress : $Squawk.CommentPosterURL)
[$Squawk.CommentPosterIPAddress : $Squawk.CommentPosterHostname]


#end
Add your comment

Name

Email

URL

Title

Comment

Close Window
/* Profile ----------------------------------------------- */ #profile-container { background:#999 url("http://www.blogblog.com/rounders2/corners_prof_bot.gif") no-repeat left bottom; margin:0 0 15px; padding:0 0 10px; color:#fff; } #profile-container h2 { background:url("http://www.blogblog.com/rounders2/corners_prof_top.gif") no-repeat left top; padding:10px 15px .2em; margin:0; border-width:0; font-size:115%; line-height:1.5em; color:#fff; } .profile-datablock { margin:0 15px .5em; border-top:1px dotted #ccc; padding-top:8px; } .profile-img {display:inline;} .profile-img img { float:left; margin:0 10px 5px 0; border:4px solid #ccc; } .profile-data strong { display:block; } #profile-container p { margin:0 15px .5em; } #profile-container .profile-textblock { clear:left; } #profile-container a { color:#fff; } .profile-link a { background:url("http://www.blogblog.com/rounders2/icon_profile.gif") no-repeat 0 .1em; padding-left:15px; font-weight:bold; } ul.profile-datablock { list-style-type:none; } /* Sidebar Boxes ----------------------------------------------- */ .box { background:#fff url("http://www.blogblog.com/rounders2/corners_side_top.gif") no-repeat left top; margin:0 0 15px; padding:10px 0 0; color:#666; } .box2 { background:url("http://www.blogblog.com/rounders2/corners_side_bot.gif") no-repeat left bottom; padding:0 13px 8px; } .sidebar-title { margin:0; padding:0 0 .2em; border-bottom:1px dotted #fa0; font-size:115%; line-height:1.5em; color:#333; } .box ul { margin:.5em 0 1.25em; padding:0 0px; list-style:none; } .box ul li { background:url("http://www.blogblog.com/rounders2/icon_arrow_sm.gif") no-repeat 2px .25em; margin:0; padding:0 0 3px 16px; margin-bottom:3px; border-bottom:1px dotted #eee; line-height:1.4em; } .box p { margin:0 0 .6em; } /* Footer ----------------------------------------------- */ #footer { clear:both; margin:0; padding:15px 0 0; } #footer div { background:#710 url("http://www.blogblog.com/rounders2/corners_cap_top.gif") no-repeat left top; padding:8px 0 0; color:#fff; } #footer div div { background:url("http://www.blogblog.com/rounders2/corners_cap_bot.gif") no-repeat left bottom; padding:0 15px 8px; } #footer hr {display:none;} #footer p {margin:0;} #footer a {color:#fff;}

Wednesday, February 27, 2008

!بر وطن و بوم و برش گلاب به رو تون

:ملک الشعرای بهار در سال 1305 خورشیدی
رفته حس مردمی از مرد و زن ؛ من با کی ام ؟
نيست گوشی تا نيوشد اين سخن ؛ من با کی ام ؟؟
بيست سال افزون زدم داد وطن ؛ نشنيد کس
تازه از نو ميزنم داد وطن ؛ من با کی ام ؟؟
همچو بلبل گر هزار آوا بر آرم ؛ چونکه هست
گوش ها بر نغمه زاغ و زغن ؛ من با کی ام ؟؟
هی علی و هی حسين و هی حسن گويم چو نيست
نی علی و نی حسين و نی حسن ؛ من با کی ام ؟؟
گاه گويم کز مشيری موتمن جويم علاج
چون نمی بينم مشيری موتمن ؛ من با کی ام ؟؟
ميزنم در انجمن فرياد واويلا و ليک
پنبه دارد گوش اهل انجمن ؛ من با کی ام ؟؟
خلق ايران ؛ دسته ای دزدند و بی دين ؛ دسته ای
سينه زن ؛ زنجير زن ؛ قداره زن ؛ من با کی ام ؟؟
گويم اين قداره را بر گردن ظالم بزن
ليک شيطان گويدش بر خود بزن ؛ من با کی ام ؟؟
گويم اين زنجير بهر قيد دزدان است و او
هی زند زنجير را بر خويشتن ؛ من با کی ام ؟؟
گويم ای نادان ؛ به ظلم ظالمان گردن منه
او بخارد گردن و ريش و ذقن ؛ من با کی ام ؟؟
گويمش : بايد بپوشانی کفن بر دشمنان
باز می پوشد به عاشورا کفن ؛ من با کی ام؟؟
گويم : ای واعظ ! دهانت را لئيمان دوختند
او همی بلعد ز بيم آب دهن ؛ من با کی ام ؟؟
گويم : ای آخوند ! خوردند اين شپش ها خون تو
او شپش می جويد اندر پيرهن ! من با کی ام ؟؟
گويمش : دين رفت از کف ؛ گويد اين باشد دليل
بر ظهور مهدی صاحب زمن ! من با کی ام ؟؟
گويم : ای کلاش ! آخر اين گدايی تا به کی ؟
گويدم چيزی به نذر پنج تن ! من با کی ام ؟؟
پس همان بهتر که لب بر بندم از گفت و شنيد
مستمع چون نيست باری ؛ خامشی بايد گزيد
--------------------------------
ایران سال 1386 <=ایران سال 1305
ایران سال 1450؟؟!!##$$^&*؟

Monday, December 03, 2007

!لذت کوچک

دنیای ما بسیار کوچک شده.آدمهای کوچکی شده ایم.خواستهامان کوچک و لذتهامان کوچک شده.دیدن اینکه لذتهای بزرگ انسانی تبدیل به لذتهای کوچک و مجازی شده آزار دهنده است.آدمهایی که تمام لذت خواهیشان با داشتن گوشی موبایل ارضا می شود .عوض کردن ماهیانه گوشی موبایل و غرق شدن در خواستهای مجازی و کوچک و هر روز کوچک و کوچک تر شدن.خواستن خواستهای دیگران

Wednesday, October 24, 2007

! اسطوره

می گن ما آدمهای نخبه کشی هستیم.تابخشی هم من موافقم ولی یه نکته ای که معمولا از ذهن ها دور می مونه اینه که توی چند درصد این موارد خود اون فرد شاخص نقش داشته.حالا این نقش می تونه بصورت عدم رفتار و عملکرد متناسب با توجه به ساختار بیمار اجتماعی یا دور شدن اون فرد از خصوصیت هایی که ممتازش می کرده باشه
اما کسی که می خوام در موردش بنویسم شاید نخبه نباشه اما کارها و تلاشهای اون برجسته بوده.علی دایی یکی از اون سوژه هاست که واقعا نسبت به استعداد کمش توی فوتبال خیلی تلاش کرد(بر عکس بیشتر فوتبالیست های ایرانی) و تقریبا به موفقیت های خوبی رسید ولی آیا واقعا آدمی مثل دایی در حد یک اسطوره اس؟ یا ما بخاطر کمبود های بین المللی مون و سرخوردگی های جهانی مون بزرگش کردیم(ایرانی ها استاد باد کردن و سوزن زدن هستن) و خودمون بهش گفتیم اسطوره؟ البته بماند که اکثر این حرفها و رفتار ها ساخته و پرداخته تلویزیونه و القابی مثل اسطوره و نماد ملی رو آدمهای مجیزگویی که توی این رسانه پخش و پلا هستن به زبون میارن.آدمی که تمام افتخارش سوم شدن توی آسیاس و البته عنوان بیشترین زننده گل ملی(ونه بهترین!) که ما بهتر میدونیم 40-50 تاش پنالتی هایی در اثر تلاشهای دیگرانی مثل کریمی ونه خودش بوده و حکایت 30 گل زده شده یه مالدیو و لائوس و گوآم و.. دیگه همه می دونن.اما باز هم قابل تقدیره! نکته ای که این آدم رو از چشمها انداخت نه فقط باند بازی های پنهان و پیدا و سفارش شدگی های همیشگی و دشمنی با بازیکنهای بزرگی مثل هاشمیان کریمی مهدوی کیا باقری مبعلی سامره و طبعا!! دور موندن این بازیکنان در مقاطع مختلف از تیم ملی، ،اصرار به حضورش در تمام بازیهای رسمی و غیر رسمی از امید تا بزرگسالان و مهم و غیر مهم
رفتار های زشت پشت پرده و مظلوم نمایی در مقابل رسانه ها مثل نامه به رئییس جمهور برای جلوگیری از انتخاب و دعوت پاشازاده
به منتخب آسیا یا تهدید مبعلی و انکار کردنش و... نیست.رفتارهای طلب کارانه این آدم از مردم در حالیکه بیشرین نقش رو در ناکامی تیم ملی در جام جهانی داشته دلیل اصلی از چشم افتادنش بوده جوری که حتی حاضر به عذر خواهی از مردم نبود(کاری که تقریبا همه بازیکنان مطرح تیمهای ناکام حتی علیرغم حضور در فینال جام جهانی انجام میدن) . اخیرا هم که دسته گل تازه ای به آب داده و با حضورش در مسابقات غیر رسمی بین دانشجویان چند دانشکده بعنوان بازیکن!! و با عنوان دروغین مسابقات دانشجویان جهان! باعث تعطیلی مسابقات توی لیگ شده و بعد از رو شدن دستش بوسیله فردوسی پور به اون گفته بی سوادی که حرف زدن بلد نیست! ولابد خودش رو باسوادو سخنور! میدونه، چیزی که عکسش زبانزد خاص و عامه و این یعنی همون اشتباه بزرگ.بی سواد دونستن کسی که فارغ التحصیل کارشناسی ارشد صنایع شریف و مدرس زبان عمومی و تخصصی تو دانشگاه شریفه و به تمام جزئیات فوتبال تسلط داره فقط می تونه کار یک آدم نادان واشباع شده باشه که منتج به بیشتر از چشم افتادنش میشه. کسیکه میتونست در اوج افتخارو محبوبیت در ذهن مردم باقی بمونه .این یه نمونه کامل از شرایطی است که باعث میشه بعضی ها دچار احساس خود مدافع نخبه بینی! بشن و مثل نیکی کریمی شکواییه بنویسن و مردم رو متهم به خرد کردن شخصیت ملی و نخبه کشی کنن.در حالیکه مردم فقط شخصیت خرد شده اش رو پخش کردن (بیشتر از طریق اس ام اس !). ممکنه واقعا اتفاقهای مشابه در مورد دیگر شخصیت های معروف و یا حتی برجسته تاریخ ایران افتاده باشه

Saturday, June 02, 2007

غافلگیری

!واقعا غافلگیر شدم
به در خواست حبیب اله ده مرده استاندار سیستان و بلوچستان که قبلا رئیس دانشگاه سیستان هم بوده سدی که در نزدیکی دهانه غلامان از شهرهای مهم هخامنشیان در حال ساخت بود تغییر جهت داد تا این شهر از آسیب مصون بماند! من که باورم نمی شد ولی این حرکت جای تشکر و قدردانی فراوان داره اون هم تو این دوره که رقابت بر سر نابودی است! امید وارم علاقمندان فرهنگ و تاریخ به این موضوع توجه نشون بدن و باعث تشویق چنین افرادی و چنین راهکارهایی بشوند

Tuesday, May 22, 2007

!نمی دانم

نمی دانم! مدت زیادی است که می خواهم بنویسم اما انقدر موضوع نوشتن زیاد است و انقدر ملال آور و خسته کننده وانرژی بر که ترجیح دادم ننویسم! نمی دانم اکنون چرا می نویسم.از موسیقی ایرانی بنویسم؟از ترانه های جدید که همه نفرین نامه و فحش نامه و خشونت و سیاهی است یا صداهای نا هنجار و موسیقی سرسام آور خلاصه شده در جاز و گیتار؟
از فیلم؟ فیلم ایرانی ؟اصلا اصلا.چقدر بگویم که مبتذل است و مبتذل است.از کتاب؟ کدام کتاب؟! از ورزش مورد علاقه ام فوتبال؟ از کدام قسمتش؟از کدام قسمتش که مهوع نباشد؟ از تاریخ بگویم؟ گیرم که از سیاهی ها و تباهی ها ونابودی ها و ویرانی ها و غارت ها نگویم و فقط از زیبائی هایش بگویم.آیا ما میراث خوار آن فرهنگ و تمدن هستیم؟ هستیم؟واقعا هستیم؟ اگر هستیم که همان بهتر چیزی نگویم!! و اگر نیستیم به که بگویم؟چرا بگویم؟
از انسان بگویم؟از آزادی؟ از انسان آزاد؟ازانسان تشنه آزادی که نمی داند تشنه چیشت؟ که خود در درونش بزرگترین دشمن آزادی است؟مگر نه اینکه همیشه انسان مانع آزادی انسان بوده است؟
از خدا بگویم؟از آفریدگاری که آفریده هایش هزاران سال است که یکدیگر را می کشند تا دشمنان آفریدگارشان را بکشند؟!! از آفریدگاری که آفریده هایش دشمنش می شوند؟
از عشق هم که نمی توانم بگویم ! نمی دانم چرا می نویسم.نمی دانم

Sunday, April 22, 2007

انرژی

شما چقدر در مورد انرژی می دونید؟ صورتهای انرژی ، انتقال انرژی ،تبدیل انرژی ،هزینه های تولید انرژی،مصرف انرژی در کشور، هدر رفتن انرژی و کلیه مسائل مربوط به انرژی.حالا اگه رئیس کمیسیون انرژی مجلس یک کشور باشید چطور؟
دیشب داشتم برنامه نگاه 1 که بنظرم برنامه خوب و قابل توجهیه(اونم تو شبکه 1!) و نگاه می کردم.مجری این برنامه آدم بی پرده و رکی است و سوالهای خوبی می پرسه .با هم مرور می کنیم صحبتهای ایشون با دانشمند فرزانه دردانه زمان و رئیس کمیسیون انرژی مجلس رو
نماینده: علت اصلی بالا رفتن قیمت نفت در دنیا کمیسیون انرژی مجلس می باشد
مجری: یعنی جنگ عراق هیچ نقشی نداشته؟
نماینده:خیلی کم
مجری:شما تو مجلس در مورد قیمت بنزین نظر نمی دین؟
نماینده:نه به ما ربطی نداره
مجری: شما با چه قیمتی برای بنزین موافقید؟
نماینده:همون 100 تومن که رئیس جمهور میگه
مجری: ولی شما هفته پیش گفتید که 80 تومن بهترین قیمته
نماینده:آره ولی فرقی نداره
مجری: یعنی این فاصله تاثیری رو اقتصاد نداره؟
نماینده: نه هیچ تاثیری نداره
مجری: اگه فرقی نداره چرا همون 80 تومن و ثصویب نمی کنید؟
نماینده:زیاد تفاوتی نداره
یه نماینده دیگه تو تلویزیون پشت سرشون:متاسفانه این بحث سیاسی شده و عدهای که از انرژی چیزی نمی دونن دارن تصمیم میگی رن
مجری:یعنی چی؟
نماینده تو تی وی:می گن امسال باید از مردم رای بگیریم نباید قیمت بره بالا
مجری:بسیاری از صاحب نظران بالا رفتن قیمت نفت رو به ضرر تولید کننده می دونن
نماینده: اینا مافیا هستن، نفت باید 100 دلار باشه
مجری:سوال برنامه رو عنوان کنید
نماینده:هدف از بعثت انبیا چیست؟
مجری:چه ربطی به بحث انرژی داره؟
نماینده: باعث فکر در جهان میشه
مجری :خب گزینه ها رو بفرمایید
:نماینده
الف:سعادت انسان
ب:خوشبختی بشر
ج:الف و ب
د:هیچکدام
مجری: خب ابن سوال از بیخ غلطه چون گزینه الف و ب مثل همه
نماینده : نه نیستش
مجری:شما گفتید که با صادرات گاز صددر صد مخالفید
نماینده:بله
مجری: هفته پیش چرا رفتید امارات؟
نماینده: یک سمینار بسیار خوب در مورد گاز و صادرات گازو مسایلی از این دست بود
به همین چند پرسش و پاسخ بسنده کنید.بعد از مدتهاحالتی بین قهقهه و بالا آوردن و تجربه کردم

Wednesday, April 11, 2007

!چماق دارها

دیشب فیلم پرهیاهوی اخراجیها رو دیدم.خدا رو شکر که تو کشوری هستیم که در کسری از ثانیه فیلم در حال اکران و میشه یه جوری پیداش کرد و دید.خیلی خوشحالم که واسه این فیلم نرفتم سینما و پول واسش هدر ندادم!.فیلم جزو ضعیفترین و بی مایه ترین فیلمهایی بود که تا حالا دیده بودم،یعنی به معنای واقعی کلمه مبتذل! پر از هرز گویی و لیچار بافی اون هم از نوع ده نمک!، فالانژچماغ دار سابق که گویا دوست داره یه شبه از شعبون بی مخ بشه فرانسیس فورد کاپولا! فقط فرقش اینه که کاپولا خشتک داوران جشنواره ها رو بخاطر جایزه نگرفتنش نکشید سرشون!وگرنه اگر کمی دقت کنید باقی خصوصیاتشون کاملا شبیه همه!!.واقعا جالبه که آدمی بخاطر جایزه نگرفتن توی جشنواره (اون هم واسه چنین فیلمی)اعتراض کنه، ولی در مورد ایشون اشکالی نداره چون کاملا با سوابقش می خونه البته این دفعه مثل اینکه قرصهاش و خورده بود چون سر کسی نشکسته بود.اما نکته مهمتر استقبال عمومی مردم از فیلمهایی اینچنینیه.من هیچ وقت از فیلم مارمولک خوشم نیومد با اینکه نسبت به اخراجیها خوش ساخت تر و اصولا سینمایی بود! اما نهایتا تکرار مکررات در لباسی جدید بود، تکرار داستانهای همیشگی و نتیجه های همیشگی از زبان یه لات دزد که لباس روحانیت ! باعث هدایت اون آدم از نوع هزار بار دیده شده میشه
ولی عموم مردم بخاطر دیدن یه دزد در اون لباس سر ذوق اومده بودن و از شنیدن هجویاتی که تو تلویزیون نمی تونن بشنون و ببینن حال کرده بودن و احتمالا رضایت عموم از این فیلم (اخراجیها)هم در همین راستا بوده.یه نکته جالب دیگه اینکه مشاورین فیلمنامه 7 نفر بودن! یعنی یه تیم کامل . ازجمله پیمان قاسم خانی که احتمالا بخاطر تجربه اش از فیلم مارمولک بوده و یوسفعلی میر شکاک بخاطر تجربه همکاریش با دهنمک و دارو دسته اش تو گروه فشار(اون موقعها فعالیتهای بشر دوستانه! گروه فشار روبه رشته تحریر می آوردن و توجیه انقلابی می کردن) وچند نفر دیگه
با تمام این حرفها من خوشحال میشم اگر بقه دوستان ایشون هم از زبان سینما به جای چوب و چماق و زنجیر و هفت تیر استفاده کنن دست کم یک مرحله رشد می کنن شاید هم چند مرحله

Sunday, March 11, 2007

!داور دقت کن

دیشب داشتم بازی رئال و بارسلون رو می دیدم.اواخر بازی یه صحنه مشکوک به پنالتی واسه بارسلون اتفاق افتاد.آخر بازی تماشاگرها به داوری اعتراض داشتن اما چه جوری؟ هر کدوم یه دستمال سفید در آوردن شروع کردن به تکون دادنش! البته صحنه آهسته نشون داد که پنالتی نبود ولی مهم نوع اعتراضشون بود که خیلی جالب بود.یادم میاد وقتی که کوچیک بودم با پدر و دایی هام که عاشق فوتبال بودن و هستن می رفتیم ورزشگاه وفوتبالهای مهم رو می دیدم.البته بیشتر مر بوط به پرسپولیس بود چون همه طرفدار دو آتیشه پرسپولیس بودن.پدرم خیلی نسبت به مسائل فرهنگی حساس بود ولی با این وجود محیط ورزشگاه انقدر خوب بود که هیچ حرف زشتی شنیده نمی شد.یادمه که اکثر آدمهایی که اونجا بودن همسن وسال پدرم بودن نه مثل الان که متوسط سن تماشاگرها کمتر از 14 ساله .آخرین بارها یادمه که برای اعتراض به داور،نقطه خاص و ناموسی داور! مورد اصابت واژه هایی ای که ناظر بروسایل دم کردن چای بود! قرار می گرفت و بعد از 2،3 باری که این ارتباط ترمودینامیکی! صورت می گرفت بی خیال می شدن.اما بعد از چند سال که دیگه هیچکدوم به ورزشگاه نرفتیم ازطریق تلویزیون متوجه شدم که باز هم تماشاگر ها به داور معترضند اما این دفعه گویا تماشاگران احساس کردن که مادر داور در این تصمیمات نقش مهمتری داره و بنابراین هرکدوم یه بار با مادر داور ازدواج موقت کردن!! اما این یه بار تقریبا کل زمان بازی بود و گویا از این وصلت خیلی خوشحال بودن و می خواستن به همه دنیا این رضایت رو اعلام کنن! خلاصه انقدر این ناداوری بهشون چسبیده بود که تا آخر فصل اون رابطه عشقی-اعتراضی! رو فریاد می کردن.واین نشون میده که مسلئل جنسی بیشترین تاثیر رو در فوتبال ما داره!.اما تازگی به داور یه هشدار میدن(داور دقت کن!) که باعث ذوق مرگی گزارشگر همیشه دستمال و گامبالانس! سیما میشه و بعدش دیگه به تمام بستگان و متعلقات داور تجاوزکلامی میشه.ولی من از روزی می ترسم که تماشاگرهای ما برای اعتراض دستمال سفید یا چیزی شبیه به اون از جیبشون در بیارن!چون تنها حدسی که میشه زد اینه که برای اثبات حرفهای قبلیشون (ارتباط عشقی-اعتراضی با مادر داور) تکه ای از لباس زیر اون و با خودشون کندن و آوردن
!که به داور نشون بدن

Tuesday, February 20, 2007

عکس




این هم چند تا عکس، بعد از قرنها!.ارتباطشون و خودتون پیدا کنید.می خواستم یه چیزهایی بنویسم،مثلا اون چند تا اعتراف که مهران یه ماه پیش خواسته بود، حال نداشتم
پی نوشت:عکس آخر مرکز شراب سازی داریوش تو کالیفرنیاست

Wednesday, December 06, 2006

! ذرت

آقا شاتل این ابراهیم نبوی عزیز باز در حالت پرتاب ذرت قرار گرفته! و هی داره پرت می کنه که دوباره بشه همون شاش و همون کاسه ! دِ آخه چند تا چیز گفتی خندیدیم دستت درد نکنه ! من تشویقت می کنم(صدای دست زدن!) ولی دلیل نمیشه جو گیر بشی بجای همه مردم تصمیم صادر کنی (البته من می دونم که بالاترین در صد الکل در بین مشروبات متعلق به فشار جوه!). بقول یکی از همکاران ببند فک مک و

Wednesday, November 08, 2006

!بار بری

پریشب به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت گشنه نمی مونم! چرا؟ چون به تنهایی سیصد
کیلو بار رو از 40 تا پله بالا بردم و به استعدادهای نهفته در وجود آدمی پی بردم! تازه کلی هم فایده داره. سر شب راحت خوابت می بره بدون اینکه هی بخوای به موضوعات و مسائل و مشکلات مختلف فکر کنی.اصلا حال فکر کردن نداری.اصولا بار بردن و فکر کردن باهم رابطه خوب و جالبی دارن! باور کن راست میگم
.
.
پی نوشت:البته در اثر این فعالیت بشر دوستانه بعضی از نقاط مرتبط با انرژی هسته ایم یک روز تمام درد می کرد و انگار ازهر کدوم وزنه پنجاه کیلویی آویزون بود!!(خیلی تابلو بود؟) البته در حال حاضر نیروگاه کاملا سالم وفعال می باشد
ته نوشت!:رفتیم فیلم میم مثل مادر،همه در حال گریه بودند غیر از ما 3 الدنگ که کر کر می خندیدیم.واقعا فضای فیلم مناسب جماعت شاد ایرانیه که بعد از اون همه شادی!! یه خورده اشک هم بریزن

Thursday, October 19, 2006

!پنهان در پنهان

آقا چند وقت پیش فیلم پنهان رو تو سینما دیدم اما چیز زیادی ازش نفهمیدم.با وجود بازی زیبای دانیل اتوی و ژولیت بینوش و غافلگیری های هانکه باز هم دلم راضی نشد.بعدش فهمیدم که دوستان 27 دقیقه ناقابل از فیلم رو پنهان کردن! و از قضا 27 دقیقه کاملا کلیدی بوده!! آخه مگه مجبورید مگه اسلحه رو شقیقتون گذاشتن که فیلم پخش کنید؟!حالا من باید بگردم نسخه اصلی رو گیر بیارم تا بفهمم فیلم چی بوده. بقول معروف ککش افتاده! اگه سراغ دارین به من هم خبر بدین

Tuesday, October 17, 2006

...تصمیم آنی یا

توی دامنه کوه بودیم. بارون هم اومده بود و مسیر هم خیلی بد بود هوا هم تقریبا تاریک شده بود. توی یکی از این پیچ ها که خودم به سختی ازش رد شدم یکی از دخترها که پشت سرم بود گیر کرد ویک آن دستش رو بسمت من دراز کرد و من دستش و گرفتم و اون رد شد.بعد که به این موضوع فکر کردم بخودم گفتم من چرا دستش و گرفتم؟چرا مسئولیت به این بزرگی رو قبول کردم؟ اگر پاش سر می خورد و می افتاد پایین و می مرد من مسئوول بودم چون واقعا ممکن بود بمیره. چرا در اون لحظه فکر نکردم و بعد از اون دست دو سه نفر دیگه رو هم گرفتم؟ مسایل زیادی تو زندگی هست که ما منفعلانه انجام میدیم و بهش فکر نمی کنیم ولی توی اون لحظه نباید هم به این چیزها فکر کرد چون مواردی مهم تو زندگی هست که باید از قبل بهش فکر کرده باشی و جوانب مختلفش رو تو ذهنت پرورانده باشی و به نتیجه رسیده باشی و گرنه کاری می کنی که ممکنه باعث از دست رفتن چیزهای زیادی بشه مثل جوانی.البته این نظر منه و ممکنه تو تصمیم در لحظه رو بهتر بدونی

Monday, September 11, 2006

...حالا برم یا که نرم

واقعاً دردناکه،خیلی زور داره
آدم خودش و بکشه تا برسه به بالاترین سطح یه جامعه دیگه، تا اعتبارش و شخصیت و احترامش بشه در حد پایین ترین سطح اون جامعه و بدتر ار همه اینکه پاییین ترین سطح اون جامعه بالاتر از بالاترین سطح جامعه خودش باشه !! وحالا بدتر از همه اینکه اگر کسی بخواد به اینا فکر کنه و بخواد تصمیمی بگیره که احساس نکنه مثل بز سرش و انداخته پایین و مثل بقیه همینجوری توی یه جریان
!افتاده که :من فلان جا درس خووندم و حتماً بایدبرم- اونوقت بالا پایینت یکی میشه تا به نتیجه برسی

Thursday, July 27, 2006

...شهر سوزن؟

دیشب شهر را چه بود؟ دیشب چرا شهر بی سر بود؟چرا دیشب تمام شهر بی مغز بود؟آیا این شهر من بود که چنین گستاخ و دور بود؟ چرا همه می جنگیدند؟
آیا در ذهن من بود که شهر چنین بود؟ یا در ذهن شهر همه بیمار بودند؟چرا در قدم زدنهای تنهای من شهر با من نبود؟چرا بر من بود؟
...دیشب شهر را چه بود؟
.
.
.
...این شعر رو حتما شنیدی: اگه کوهم پیش تو قد یه سوزن
اما او که تورا سوزن ببیند کوه وجودت را نمی بیند.او کوهی را می بیند و خواهد دید که سوزنی بیش نیست.باور کن اگر کوهی باید کوه بمانی چرا که هضم آنچه تفاوت میان کوه بودن و سوزن نمودن است برای کمتر موجودی امکان پذیر است که اگر امکان پذیربود
...تو دیگر سوزن نبودی
بپذیر که بیشتر انسانها از عشق کوچکترند

Sunday, July 16, 2006

...باتو

با تو آسان می شد از دست سیاهی ها گریخت
رو به سوی ظلمت شبهای بی فردا گریخت
.
.
.
.
.
.
...ای آزادی

Tuesday, June 20, 2006

بوسیدن

نمیدونم اولین آدمی که بوسید کی بود. این کار رو برای بیان چه حسی انجام داد؟ و اینکه چرا این حرکت رو برای ابراز اون احساس خاصش انتخاب کرد؟و آیا او هم چشمهاش و برای بوسه های واقعی می بست؟ چرا فکر کرد که باید دهانش و وسیله انتقال حسش قرار بده؟و اینکه اولین بار کجا رو بوسید؟ گونه؟ لب؟ چانه؟ چشم؟ دست؟ سر؟ یا پیشانی؟آیا آگاهی وشعور در شکل گیری اون نقش داشته یا همه غریزه بود؟غریزه بوسیدن؟آیا اوهم برای ابراز دلتنگی گونه ها رو می بوسید؟و برای بوسه پدرانه سر رو؟و عاشقانه پیشانی رو؟ وشا ید عادت انسانی دیگر بی هیچ اندیشه ای
.
.
پی نوشت: وسط جام جهانی هم این کرمها دست از سرم بر نمی دارن! ولی تا حالا که تیمم بد نبوده

Wednesday, May 31, 2006

خرداد و جام جهانی

فعلا تمام احساس و عواطف و عقل و هوش و فکر و ذکر و خواب و خیالم شده جام جهانی! هر روز بحث و پیش بینی کری خووندن البته بسشتر سر اسپانیا تیم محبوبم.جام جهانی برای من یادآور روزهای کودکی و جام جهانی 86 مکزیکه که با مصیبت و بد بختی بازیها با یکی دو روز تاخیر پخش میشد و من که عاشق فوتبال بودم بر عکس بقیه بچه ها می نشستم و با ولع تمام بازی ها رو می دیدم، طوری که اسم تمام بازیکنهای تیمهای مورد علاقم رو حفظ بودم.زیکو ،ادر،آلمائو،سوکراتس،روشتو،ژول باتس،بوتراگوئنو
روزهای پرخاطره خرداد در زندگی من همیشه جلوی چشمهامه.گرمای 23و24 خرداد9صبح قبل از امتحان و ساعت 1 بعد از ظهر،هیجان و آتش درون من،بی خیالشدن امتحانم!!معصومانه فکر کردنها،امتحانات نهایی،کنکورو جامهای جهانی مثل 98 وسط امتحانات دانشگاه

Tuesday, May 02, 2006

ناراحتی-خوشحالی

اینکه آدم دلیل ناراحتیش رو ندونه خیلی بده،یعنی اگر بهش فکر کنی بیشتر ناراحت میشی. ولی خوشحالی دلیل نمی خواد ،چون خودخوشحالی مهمه . دلیلش اونقدرها مهم نیست

Tuesday, April 11, 2006

غروب

سه نفر به غروب آفتاب نگاه می کردن. اولی نا امید از طلوع صبح فرداو آنچه پیش خواهد آمد به غروب غم انگیز نگاه می کرد.دومی با غروب آفتاب به یاد خودش و عمرش افتادو کارهایی که باید می کرد و نکرد و حالا هر لحظه به مرگش نزدیک می شد.سومی داشت از تصویر زیبای روبروش لذت می برد! همین

Tuesday, March 14, 2006

قبرستان و دیگر هیچ

تبدیل شدن دانشگاه صنعتی شریف به قبرستان عمومی را به همه دوست داران معماری، شهر سازی،(ببخشید روستا سازی!)مداحی، ترویج فرهنگ حماقت،گاز اشک آور(البته هیچ نیازی به گاز نبود)سینه زنی،ر..ن به جایگاه علم و دانش،بع بع!،انرژی هسته ای و... تبریک می گوییم هر چند که مدتهاست این دانشگاه به قبرستان درک و شعور و فهم و اندیشه تبدیل شده است.به هر حال از این به بعد تمام خنگ ها و تنبل ها و همه اونهایی که زیر خط فقر آی کیو! تشریف دارند و بخاطر فرار از درس و مشق سر ازجاهایی که خودتون میدونید در آوردند، میتونند با خیال راحت هر روز به دانشگاه شریف بروند وپس از اجرای مراسم باکومبایی!و سینه زنی و ضرب و شتم خود احتمالا سر کلاس درس هم حاضر بشوند و دیگر نیازی به آوردن کلی پیر و پاتال بچه به بغل از قم به عنوان دانشجو ونشان دادن در برنامه های تلوزیونی نیست.این تبریک واقعا عمیق و ریشه داره

Sunday, February 19, 2006

چی بگم؟!

محل جلسات ما توی کوچه ای بود یا هست که دقیقا می خوره به سفارت اتریش و اون روز که ما رسیدیم صدای تیراندازی بود و داشتن آتیش بازی می کردن.خلاصه تو جلسه بودیم که یه چیزی تو مایه های دعوتنامه اومد! با این مضمون که امشب ساعت 20و30 دقیقه بیاید جلوی سفارت دانمارک تا بترکونیمش! اون شب من بیروون بودم و ساعت 10 شب بود که تجریش سوار تاکسی شدم.مکالمات بی نظیری توی این تاکسی صورت گرفت که سعی می کنم بصورت مجمل بگم
نفر اول(راننده،حول و حوش 38 ساله): آقا الان جلوی سفارت دانمارک بودیم که داغونش کردن
نفر دوم(من،عقب نشسته بودم پشت راننده): مطمئنی؟ توی الهیه؟
نفر اول:آره
نفر سوم(یه پسره تو مایه های 30 سال، بغل دست راننده):عجب خرهایی هستن ها، من که ندیدم این کاریکاتورو، تلوزیون که نشون نداده
!نفرچهارم(یه مرده 50ساله نه چاق نه لاغر،پشت سر نفر سوم): تلوزیون نباید هم پخش کنه، حق نداره
نفرسوم:پس چه جوری بفهمیم آخه؟
!!نفر اول: آقا کشیدن دیگه.این خارجیها کثیفن دیگه
نفرپنجم(یه پسر 20ساله،بغل دست من) : پوفیوزها کشیدن.باید زد دهنشون و سرویس کرد
نفر سوم: آقا من اگر خودم ببینم اول نفری ام که میرم آتیش می زنم،اصلا دانمارکی ببینم کشتمش بالاخره ما هم تعصب داریم ما هم خدا رو می پرستیم علی رو می پرستیم ابوالفضل رو می پرستیم حسین و پیغمبر و می پرستیم
نفر چهارم: اینا خیلی وحشین !! همیشه از این کارا می کنن
نفر سوم:پس اینا که امام حسین ندارن چه جوری پیشرفت می کنن؟
نفر اول:بابا اینا بخاطر قانونشون پیشرفت می کنن.یارو جرات نمیکنه گرون بفروشه همش از ترسه.آدم نیستن که.اینجا یارو جرات داره هر کاری هم می کنه
نفر سوم:بابا خیلی خارجی ها نجسن! من خودم کارم کتوونیه میرم چین.انقدر عوضی و دزدن اینا
نفر اول(با تایید) : پس چی
نفر سوم: ولی زندگی می کنن اینا خداییش
نفر اول: آره بابا اینجا همه دنبال یه تیکه..(منظورش سکس بود)همه جوونا
نفرپنجم:حال میده
نفرچهارم:زندگی هموون یه تیکه اس دیگه
نفر اول: آره ولی یکی مال خودش دیگه، نه همه
نفر سوم: الان هم که گیر دادن به هسته ای
نفر اول : بابا هیچ کاری نمی تونن بکنن ما تا آخرش هم هستیم .آدم اگر بدونه فایده داره هست تا آخرش ولی اینا چیزی به ما نمی دن که
نفرسوم: بابا ما زندگی نمی کنیم که.من خودم تو کار کتونی ام تو نارون .نیاوران و می گم
نفر چهارم: من هم کارم کتونیه
نفر سوم:من و میشناسی؟(یهو عین جغد گردنش 180 درجه چرخید) من پسر خاله مهدی ام
نفر چهارم: آره ما تو تندیس ایم
نفر سوم:این مدل و دیدی؟(یه کفش در آورد)این کار جدیدمونه
نفر چهارم:آره دارمش
نفر سوم:جدی؟ ما که می دونی بازارو ترکوندیم.من خداییش جنس آوردم 17 تومن فاکتور کردم، 70 تومن فروختم
نفر چهارم:من تازه چین بودم.جنس آوردم 17 تومن فاکتور کردم 90 تومن فروختم.اون لاکوست سبزه بود.پارسال و می گم.آقا من پیاده می شم
نفر سوم:برو پایین جون تو من حساب می کنم
نفر چهارم: نه حساب می کنم(و حساب کرد) خدافظ
نفر سوم: به مولا نوکرتم. آقا این و می بینین نصف تهران مال ایناس ولی زندگی بلد نیسن.مثل گدا ها می پوشن ماشین نداره
نفراول: اتفاقا حالش هم می کنه ندیدی گفت زندگی همون یه تیکه اس
نفر پنجم: والا که چی بیاد به من و تو نشوون بده.اتفاقا خیلی بهتر از من و تو زندگی می کنه
نفر سوم: آقا پیاده میشم
نفر پنجم:خودش بلد نیست هی ضر می زنه
نفر اول: هنوز پیاده نشده غیبته رو آره(با صدای بلند خندید) هه هه هه
نفر پنجم:والا به خدا.پیاده میشم
حالا فقط من موندم و راننده وصدای عر عر یه نفر که داره خشتک خودش و پرچم میکنه و مشغول خووندن واسه یه دسته اس و ما مووندیم پشت چند دسته.انقدر سرم درد گرفته بود و انقدر حالم بد شده بود که راننده از آینه دید و بهتر دید که خفه بمیره و هیچی نگه.در حالی که سرم گیج می رفت پیاده شدم و به این برش از جامعه فکر می کردم که چقدر این مردم فکر میکنن و چقدر ما بی دلیل عقب مووندیم!چقدرررر

Tuesday, January 31, 2006

پرواز ونماز!

روزی که شروع کردم به نوشتن، تصمیم داشتم یکی در میون طنز بنویسم. اوایل سعیم زیاد بودولی
خنده هامون هر روز مسخره تر و بی معنی تر میشه، وهر روز شدیدتر! می خندیم،فقط خودمون و خالی می کنیم
اگه بخوام همون مطالبی که بهش می خندیم رو بنویسم یه مشت لاطائلاته که باعث میشه نمیریم. همین! ولی فکر کنم اگر گریه داراش و بنویسم بیشتر باعث شادی خواننده میشه. یکیش و می نویسم
چند وقت پیش واسه ماموریت باید می رفتم شیراز. پرواز ساعت 5و45 دقیقه بود با یه هواپیمای فوکر.توی راه هواپیما افتاد تو چاله اغتشاش و خلاصه گیر کرده بود و نمی تونست در بیاد.همه مسافرها حالشون بد بود.شانس آوردیم که مشکل حل شد.دم دمای شیراز بودیم که خورشید می خواست طلوع کنه . یهو یکی از مسافرها که جلوی ما بود به مهماندار که یه دختر جوون بود و از ترس رنگش مثل گچ شده بود (بنده خدا به جای اینکه به مسافر ها روحیه بده،خودش داشت غش میکرد که واسش آب قند درست کردن!) یه کاغذ داد.دختره یهو چشماش زد بیرون.خلاصه فهمیدیم که دوستمون درست تو همون لحظه اسلامش درد گرفته و می خواد نماز بخوونه و مهر می خواد!!باورم نمیشد ولی دیدم که آخر سر رفت ته هواپیما جلوی دست شویی شروع کرد به خووندن نماز.همین موقغ ها بود که گفتن کمربند هاتون و ببندید که هواپیما میخواد بشینه و یه بد بخت هم توی دست شویی بخاطر حاج آقا گیر افتاده بود!من که هر چی تلاش کردم تحلیل کنم نتونستم ، خودتون تحلیل کنید.البته در مورد مردم ما دیگه این چیزا طبیعیه

Saturday, January 21, 2006

کمک کنید!

تو این 2و3 روزه دوستان لطف داشتن! و چند اس ام اس فرستادن که توش خواسته شده بود به شماره 200011اس ام اس بزنم و از شماره 1 تا 3 یکی رو بفرستم.داستان از این قرار بود که فرزندان غیور خطه شهید پرور اسلامی در وزارت مخابرات که به تازگی چون دولت کریمه امام زمان همگی از نوابغ عصرند! وبه ابتکار سازمان بهزیستی شماره بالا جهت کمک به این سازمان درنظر گرفته شد و هر کس که یکی از شماره های
شماره های 1 تا 3 رو میفرستاد ازش 5 تا 10 هزار تومن کم میشد و میرفت به حساب بهزیستی!! و رو قبض بعدی موبایل ظاهر می شد و این طوریاس که میگن هنر نزد ایرانیان است و بس
پی نوشت 1: البته من انقدر سوال پیچ کردم اون چند نفر رو (منظور مال باختگان) که بالاخره قضیه رو لو دادن و من نفرستادم
پی نوشت2: این روحیه همکاری عزیزان هموطن کشته منو، فقط جایی که پای ضرر و زیان وسط باشه این حس صاب مرده گل میکنه
پی نوشت 3: آقا قضیه جام جهانی و تیم ملی دیگه داره ناراحتم میکنه. نمیدونم باید به این حلقه مفقوده داروین گفت که احتراما مدتی خفه مرگ بشه یا باید به اون احمقهایی که ایده محرومیت ایران از جام جهانی رو دادن گفت که تندیس بلاهت ! آخه چه ربطی به فوتبال داره، توی همه چی که نباید پی پی کرد آخه

Thursday, January 12, 2006

برف

داره برف میاد، برف! برف زیبا و دوست داشتنی.از اون چیزهایی که خیلی دوستش دارم. سفید و سرد و پوشاننده! برف و سرما رو دوست دارم خصوصا وقتی که صدای لئونارد کوهن تو گوشم باشه. بسیار زیباست.دقت کردی تا حالا وقتی برف میاد مردم مهربون تر می شن، کمتر دعوا میشه و آرامش خاصی بوجود میاد.حتی تو جنب و جوشش هم آرامشه
پارسال داشت برف میومد، زیاد هم اوومد.من حالم اوون روزها بد بود ولی بعد از سالها برف بازی کردم و کلی خالی شدم و شاد
شاد باشید و لذت ببرید