تقدير
ببار كه قاطعيت تقدير را دشنه اى به پيكرم ميزنى
سهمگين و مداوم سنگينىگذشته ناباور را مرا به مجازات نشسته اى
كه بيدادگر رگبارت
تازيانه حق را خشايار وار خونينم ميكند
بى انديشه ان كه رود را پيشاپيش
عصيان
مقدر گشته بود
حامد
$SquawkBoxSubscriber.CommentCount comments |
||||
#foreach ($Squawk in $SquawkBox)
#end |
ببار كه قاطعيت تقدير را دشنه اى به پيكرم ميزنى
سهمگين و مداوم سنگينىگذشته ناباور را مرا به مجازات نشسته اى
كه بيدادگر رگبارت
تازيانه حق را خشايار وار خونينم ميكند
بى انديشه ان كه رود را پيشاپيش
عصيان
مقدر گشته بود
حامد
در زدم سلام كردم و مودبانه پرسيدم:اقاى...تشريف دارن؟
!اقايى كه دانشجوى دكترى! هستن فرمودن: نع
! هر وقت دوست داشته باشه -
شما جاى من بودين چه كار مى كردين؟
نميدونم... اما مبدونم فاصله بين دوست داشته شدن ونفرت انگيز شدن فقط ميتونه يه لحظه باشه يا يه حركت كوچولو
در سراشيبى تقدير
چون هرزه مشروع تيغ بر رگهاى انديشه خاكسترى ام بود
زمان لگام گسيخته پولاد در بر
مرا به ضربت نيشترى مي پراكند در لامكان
گسستنم زبند بند روزگار فرياد زرین نجابت بود
ودستان هميشه
مردنم را به سخره نشسته
تپشهاى تلخ سايه ام هموارى اساطيرى را در فكر
و هلهله را ميبينم
وسركوبي عصيان در مرداب بهرام
وگور را مي طلبم
!چون كشته خونين تشنه خون
اين تن اسماني است يا اين روح خاكي است؟
نياز خاك زمين مرادربرگرفته
اما فتح اسمان مرا ميخواند